در روز قبل به درس مهمی در مورد مدل ذهنی فرد مذاکره کننده رسیدم و به شکل خلاصهوار اینطور میشه گفت که گزارههایی در ذهن ما وجود داره که به قطعی بودنش اعتقاد داریم، این میشه باورهای ما، از دل باورهامون ارزشهای ما متولد میشن و در نهایت ما با کمک ارزشهامون رفتار خودمون و اطرافیانمون رو قضاوت میکنیم و نگرشی رو نسبت به اون رفتار در خودمون بوجود میاریم.
مثلاً من به این که هر کسی باید برای یادگیری مهارت جدید وقت بگذاره، باور دارم. یادگیری چیزهای جدید برای من ارزشمنده و به نوعی ارزش محسوب میشه. در مواجه با افراد مختلف قضاوتها متفاوتی در ذهنم شکل میگیره، نگرشم نسبت به کسی که برای یادگیریش وقت میگذاره خوبه و بالعکس.
خیلی علاقه دارم که در درسهای بعدی مذاکره، باورها و ارزشها مفیدی که یک مذاکره کننده باید داشته باشه رو بیشتر بشناسم و یاد بگیرمشون.
درس امروز به طبقهبندی انواع مذاکره گذشت.
این که وقتی اسم مذاکره رو خیلی از ما میشنویم، فوراً چانهزنی برامون تداعی میشه.
حال این که چانهزنی یک نوعی از مذاکره است. یا اینطور میشه گفت که یک سر طیفی از مذاکره است.
ما مذاکره تلفیقی داریم، تلفیقی از موضوعات مختلف که در قالب یک مذاکره قرار میگیرند. در واقع این نوع مذاکره هست که مذاکره است. البته ممکنه که چندتا از موضوعات هم به چانهزنی برسه، اما قطعاً بخشهای دیگری هم وجود داره، که در صورت آشنا نبودن ما با این نوع مذاکره، مغفول باقی بمونه.
خیلی دوست دارم که هرچه سریعتر مذاکره کردن تلفیقی رو یادبگیرم و بتونم مذاکراتم رو از حالت چانهزنی به سمت تلفیقی هُل بدم.