زندگی خیلی کوتاهتر از چیزیه که به نظر میرسه، پس تا میتونیم باید قدر لحظه لحظههاش رو بدونیم.
این کوتاه بودن رو خیلی به چشم میبینیم.
معلوم نیست روز بعد و هفتهی بعد و ماه بعد و سال بعد زنده باشیم یا نه.
البته به این معنی نیست که زندگیمون رو بیخیال شیم. باید یک راه میانهای رو پیش بگیریم.
اولین قدم پذیرش مسئلهی مرگه. اتفاقاً باعث میشه که فرمون عمر محدودمون رو از دست کسانی که از سر دلسوزی یا تفکرات کهنهشون به زور از ما میخوان سلب کنن، بگیریم، کسانی که فکر میکنن که ما توانایی و هدایت زندگیمون رو نداریم. و اگه بخواهیم این موضوع رو باهاشون در میون بذاریم، میگن خودت میزنی خراب میکنی زندگیتو. و اگه ما سماجت کنیم و به زور فرمون زندگیمون رو از دستشون بگیریم. همیشه استرس این رو خواهیم داشت که نکنه، حق با اونها بوده و من با احتمال بسیار زیاد قرار هست زندگیم رو خراب کنم.
از اون نقطهی زندگی به بعد با اینکه در ظاهر فرمون زندگی دستمونه، اما اصلاً اینطور نیست. در ناخودآگاهمون هنوز این مسئله برامون حل نشده. در واقع سالیان سال چه در مدرسه و چه دوستان و چه خانواده، پیامهای زیادی در مورد ناتوانی شدیدمون در خصوص تصمیمگیری دریافت کردیم.
خیلی سخت هست که بخواهیم واقعاً برای خودمون زندگی کنیم. سخت هست که در مواقع تصمیمگیری تمرکزمون روی زندگی و منافع و ضررهای واقعی تصمیم پیش رو باشه. و نه افکاری سرشار از “واکنش بقیه به این تصمیم من چه خواهد بود؟” یا “چطور به فلانی خودم رو ثابت کنم؟”
ترسهای مسخرهای که اکثر آدمها این طور زندگی میکنن. تا زمانی که فرمون زندگیمون دست کس دیگری هستش، ما زندگی نمیکنیم.
وقتی فرمون زندگیمون رو با قلدری به دست گرفتیم و باز هم نگران واکنش آدمها و تصور حرفهای اونها شدیم. باز هم زندگی نمیکنیم.
فقط تعداد محدودی زندگی میکنن. فقط تعداد محدودی هستن که میگن “زندگی منه، بهم نگو چی خوبه، چی بده، زندگی مال منه خودم میدونم چی بهتره”
اشتباه کردن چیزی نیست که بخواهیم انقدر ازش بدمون بیاد. انقدر در تلاش باشیم که زندگیمون رو از انواع اشتباهات خالی کنیم. باید قبول کنیم که با اشتباه کردن هست که میتونیم یاد بگیریم.
ما خیلی خیلی این موضوع اشتباه کردن رو به خاطر اطرافیانمون چه خودآگاه و چه ناخودآگاه به عقب میندازیم و ازش فرار میکنیم و هیچ وقت سراغ “اشتباه خوب” نمیریم و هرگز نمیگیم “زنده باد اشتباه خوب من”.